تأملی بر شعر «کتيبه»


تأملی بر شعر «کتيبه»

از مهدی اخوان ثالث(م.اميد)

(محمدحسن ملا حاجی آقایی)

سبک هر شاعر اصیل  شناسنامه و سند و هویت اوست .در لایه های شعر شاعران بزرگ هر عصری به ویژه شعر دوره ی تکاملی آنان ، عناصر سبکی ویژه ای متناسب با اندیشه و احساس و بینش ژرف نگری در لابه لای این آثار ماندگار سبک آنها را بررسی می کنیم .مهدی اخوان ثالث یکی از شاعران صاحب سبکی است که با زبانی منحصر به فرد، شعرهای برجسته و ماندگاری از خود به یاد گار گذاشته است . سبک اخوان را به اختصار می توان این گونه بیان کرد:

ـ سبک بیان روایی ـ تمثیلی ، با بهره مندی از تمام مهارت های قصه گویی و با زبان تصویری .

ـ بیان شکست های تاریخی ، ابدی ، زمینی ، سرزمینی ، آدمی.

ـ پیوند صمیمی و عاطفی زبان خراسانی ، نیمایی و زبان امروز با مهارت بسیار.

ـ به کار گیری وزن هایی گاه نرم و ملایم و فخیم و استوار.

ـ استفاده از قافیه های درونی ، میانی و کناری.

ـ برجستگی زبان در بیشتر اشعار و به عبارت دیگر فکری به گونه ای که واژه ها تشخص می یابند و شعر گاه تنها به نمایش واژه ها بدل می شود.

ـ ترکیبات بدیع و متناسب با فضا و محتوای شعر که از شاخصه های مهم شعر اخوان محسوب می شود .

ـ اطناب ، که بیشتر از نوع اطناب ممل است و شاید با توجه به زبان روایت و قصه اجتناب ناپذیر باشد.

ـ خوش نشستن واژگان باستانی(Archaic) در جوار لغات ادبی و عامی ، و عامیانه و معمولی .

شعر اخوان اغلب مرثیه گونه هایی است بر شکست ها و ناکامی ها و ناامیدی های نسل شکست: نسلی که کودتای 28 مرداد (1332) را چون شوکرانی در جام شعر خویش ریخت و اخوان بیش از دیگران شعرش را از این تلخی انباشت اما با زبان و بیان و کلامی صمیمی که به راحتی جذب ذهن و ضمیر خواننده می شود. از زوایه ی دیگر شعر اخوان روایتی ماندگار از دلبستگی های شاعر به ایران باستان است و هم چنین افسانه و داستان های دل انگیز عامیانه . شاعران توانای اسطوره ساز در تاریخ ادبی ایران کم نبوده اند : فردوسی از انسان آرمانی با نهاد رستم اسطوره ساخت . نظامی از عشق های افسانه ای ، حافظ از پیر مغان و دیگران نیز از جلوه های جهان مادی و معنوی . اما اسطوره ی اخوان ، اسطوره ی دربدری ها ، فراق ها ، شکست ها و بن بست های نسل خود بود. نسلی که در برابر انواع رهاوردهای ی فکری و اجتماعی و اخلاقی و مصرفی غرب قرار گرفت و خود را تهی دید. هنگامی هم که اراده کرد تا بر خیزد در کودتا به خاموشی نشست.

با این وجود ، اخوان هیچ گاه فریفته ی موج های گذرای وارداتی نشد و در میان شاعران معاصر از همه «ایرانی» تر بود. او اندیشه هایش را ابدا به صورت سنت گرایانه ی خام و ابتدایی عرضه نکرد. بلکه پس از پالایش در کارگاه خیال خود ، جامه ی شور و شعور و شعر بر تن واژه ها می کرد. موسیقی زبان در شعر اخوان در خور توجه خاصی قرار گرفت و «گونه ای شکل گرایی و کوشش به ساختمان ادبی و پیکره ی کلی کلام » در هزارتو کلام حماسی وی جاری بود.

با این مقدمه به سراغ «کتیبه» می رویم .

این شعر در مجموعه ی « از این اوستا» آمده است ، مجموعه ای که در آن « پخته ترین و پرداخته ترین شعر های اخوان را می توان خواند» . «کتیبه» از برجسته ترین شعر های روزگار ماست و با ساختاری اساطیری عمق بی باوری های یک نسل را در خود باز می تاباند. این شعر با بیان روایی ـ تصویری ، فیلم نامه ای ژرف می آفریند و در آن از تمام عناصر و امکانات نمایی چون » مکان ، زمان ، صحنه ، حرکت ، تأکید ، موسیقی و مانند آنها به خوبی بهره می جوید.بر کتیبه ی شعر مثل عربی آمده است :«اطمع من قالب الصخره ـ حریص تر از زیر و رو کننده ی تخته سنگ»و سپس متن شعر :

« فتاده تخته سنگ آن سوی تر ، انگار کوهی بود/ و ما این سو نشسته ، خسته انبوهی / زن و مرد و جوان و پیر / همه با یکدگر پیوسته ، لیک از پای / و با زنجیر اگر دل می کشیدت سوی دلخواهی / به سویش می توانستی خزیدن ، لیک تا آن جا که رخصت بود / تا زنجیر».

شعر از شش بند تشکیل شده است که در بند اول «تخته سنگ» عنصرمحوری صحنه است . تخته سنگی به بزرگی کوه ؛ بیانگر رازی بزرگ . و در دو سوی دیگر انبوه خستگان (خسته هم به معنای امروزی و هم به مفهوم کُهن:(مجروح) در تقابل با یکدیگر و با توضیح حشو مانند و ذکر جنسیت هر یک : « زن و مرد و جوان و پیر » ؛ همگی دچار سکون . درد مشترکی که آنان را به هم پیوند داده است . « اسارت » است و «جبر»! و پیوستگی آنها از پاست ، نه سر . و در این گردونه ی جبر اگر به چیزی تمایل داشته باشند ، تنها می توانند چون جانوران «بخزند» و نه چون آدمان « بروند»! البته «تا آنجا که رخصت بود ، تا زنجیر» . تعبیر اخیر می تواند نماد جبری ابدی باشد که آدمیان همواره در گردونه ی زنجیر ظاهری و باطنی آن محصور بوده اند و شاید نشان از همه ی سلسله تعلقات مادی و معنوی !.

«ندانستم / ندایی بود در رویای جایی ، کجا؟ هر گز نپرسیدم / چنین می گفت: / ـ فتاده تخته سنگ آن سوی، و ز پیشینیان پیری / بر او رازی نوشته است ، هر کس تاق هرکس جفت ...» چنین می گفت چندین بار / صدا ، و آنگاه چون موجی که بگریزد زخود در خامشی / می خفت ، / و ما چیزی نمی گفتیم / پس از آن نیز تنها در نگه مان بود اگر گاهی / گروهی شک و پرسش ایستاده بود / «دگر سیل و خیل خستگی بود و فراموشی / و حتی در نگه مان نیز خاموشی / و تخته سنگ آن سو اوفتاده بود.»

بند دوم با یک فعل نفی آغاز می شود:«ندانستم» اعتراف به نادانی و جبر . اما راوی احتمال می دهد در رویایی که در ترس و خستگی دیده ، ندایی یا آوایی به گوشش رسیده است ولی از ترس یا تقدیرجبری نمی پرسد و یا نمی تواند بپرسد!.

اما آوا چه می گوید:«تخته سنگی در گوشه ای افتاده و پیری کهن سال (تاریخ و شاید با توجه به حکایت کشف المحجوب اشاره دوری باشد به ابراهیم ادهم) رازی روی آن نوشته است » راز چیست؟

«هرکس طاق هرکس جفت ...» و ناگهان انقطاع ... و هیچ... اما با توجه به اهمیت راز و برای تاکید آن چندین مرتبه تکرار می شود . با تشبیه زیبای موجی که در تاریکی از خود می گریزد تا خاموش شود . زنجیریان از ترس و خستگی و شاید عظمت راز تا مدتی در بهت و حیرت به سر می برند . بعد از آن نیز اگر لحظاتی تردید و سوال به ذهنشان می رسد ، تنها در چشمان آنها چنین اتفاقی می افتد ؛ چشمانی ثابت و باز « تخته سنگ» ! عنصر اصلی آغاز روایت تکرار می شود و ناگشودگی راز تاکید می گردد.

«شبی که لعنت از مهتاب می بارید/ و پاهامان ورم می کرد و می خارید/ یکی از ما که زنجیرش کمی سنگین تر از ما بود ، لعنت کرد گوشش را و نالان گفت:باید رفت/ و ما با خستگی گفتیم : «لعنت بیش بادا گوشمان را چشممان را نیز ، باید رفت»/و رفتیم و خزان رفتیم تا جایی که تخته سنگ آنجا بود/ یکی از ما که زنجیرش رهاتر بود، بالا رفت ، آنگه خواند:/«کسی راز مرا داند که از این رو به آن رویم بگرداند»/ و ما با لذتی بیگانه ی این راز غبار آلود را مثل دعایی زیر لب/ تکرار می کردیم/و شب شط جلیلی بو پر مهتاب».

در دو بند پیشین تکیه محوری صحنه «تخته سنگ» بود، اما در این بند شاعر چون تصویر بردار ماهری دوربین نگاهش را از «تخته سنگ» می گرداند و روی موقعیت زمانی زنجیریان می اندازد :«شب» و شب یادآور تاریکی ، زشتی ، ترسناکی و واژگونی ، عنصر محوری شعر می شود . در ذهن یاس آلود بندیان در آن شب حتی از مهتاب ، که باید جلوه گاه تابش و روشنی باشد ، نفرین می بارد. و بعد درد و عذاب زنجیریان و آن که در بند تر است گوشش چنین آوایی را شنیده است ، نفرین می کند و رنجورانه می گوید : « باید رفت» رفتنی نه از سر خواستن و اختیار! دیگران نیز نه گوش خود، که چشمشان را هم که شاهد این واقعه بوده است ، ناسزا می گویند و سخن او را تکرار میکنند. زیرا چشم و گوش عنصر بیداری است و «هرکه او بیدارتر ، بیمارتر!» زنجیریان افتان و خیزان به سوی تخته سنگ می روند، با احساسی گنگ به دانستن راز . یکی از آنان که از بند وابستگی ها رهاتر است و از جان برخاسته تر ، بالا رفته و راز را می خواند: «کسی راز مرا داند ، که از این رو به آن رویم بگرداند» و راز تخته سنگ چقد شبیه رازهای افسانه های کهن ، رازهای داستان های مذهبی و اساطیری است.»کسی به راز پی می برد که توانایی دگرگونی خود و جامعه را بیابد.

زنجیریان با لذتی گنگ ، ، این راز پرابهام را مانند ورد زمزمه می کنند تقلیدی عوامانه بدون پی بردن به عمق راز و در اینجا با گشایش روزنی ، شب که نفرین زده بود ، چونان رود روشنی شفاف و پر تحرک می شود . تحرکی تصویری شب ترسناک در آغاز بند با تشبیه زیبای شب به رود . آوردن و خوش نشستن لغت عامیانه :« می خارید» در کنار واژگان ادبی ، تکرار عبارت :« باید رفت » و ایجاد طنین دل انگیزش. بیان بسیار بدیع و تصویری عاطفی :«رفتیم و خزان رفتیم» و...

«هلا ، یک... دو ... سه ...دیگر بار / هلا ، یک... دو ... سه ...دیگر بار/ عرق ریزان ، عزا ، دشنام ـ گاهی گریه هم کردیم / هلا ، یک، دو، سه ، زین سان بارها بسیار / چه سنگین بود اما سخت شیرین بود پیروزی / و ما با آشناتر لذتی ، هم خسته هم خوشحال ، / از شوق وشور مالامال ».

در بند چهار دیگر از رخوت و رکود خبری نیست. زنجیریان برای هدفی مشترک به تلاش می پردازند ؛ تلاشی در اسارت! و اخوان با توانایی در به کار گیری عناصر بصری ما بین کلمات شمارش، نقطه چین می گذارد و در سطر بعد نقطه ها را حذف  می کند تا به خوبی کندی و تندی حرکت و تلاش اسیران حماسی وار ، نمایش داده شود و حالت عاطفی آنان نیز ! با گشایش روزنه ی امیدی تمام خستگی از تن رنجور آنها بیرون می رود . ستیزی صعب طرف و پر شکوه !

«یکی از ما زنجیرش سبک تر بود / به جهد ما درودی گفت و بالا رفت / خط پوشیده را از خاک و گِل بستردو با خود خواند/ (وما بی تاب)/ لبش را با زبان تر کرد /(مانیز آنچنان کردیم) / و ساکت ماند/ نگاهی کرد سوی ما و ساکت ماند ./ دوباره خواند ، خیره ماند ، پنداری زبانش مرد/ نگاهش را ربوده بود ناپیدای دوری ، ما خروشیدیم؛ / ـ «بخوان!» او همچنان خاموش ./ـ «بخوان!» خیره به ما ساکت نگاه می کرد ./ پس از لختی / در اثنایی که زنجیرش صدا می کرد ، / فرود آمد ، گرفتیمش که پنداری که می افتاد /نشاندیمش ./ به دست ماو دست خویش لعنت مرد./ ـ«چه خواندی هان؟» / مکید آب دهانش را و گفت آرام :/«نوشته بود / همان، / کسی راز مرا داند ، / که از این رو به آن رویم بگرداند.»

در بند پنجم ، زنجیریان در حالی که طعم گوارای پیروزی را چشیده اند باز هم به چالش می پردازند . یکی از آنان که رهاتر است بالا می رود و گرد و غباری که بر اثر عدم تلاش دیگران و یا گذشت ایام روی کتیبه را پوشانده پاک می کند و با خود می خواند و این در حالی است که همه در بهت و حیرت دانستن راز لحظه شماری می کنند اما او از شگفتی و نامفهومی راز، زبانش خشک می شود و زنجیریان نیز کار او را جاهلانه تکرار می کنند . پس از مدتی که او سخنی نمی گوید با خشم از او می خواهند تا راز را بخواند ولی او « که با مضحکه ی تکراری بودن نوشته ی کتیبه روبرو شده است » حیرت زده است و ناتوانی همه ی وجودش را در بر گرفته . به سستی پایین می آید. او را می گیرند . و او تنها به همان راز قدیمی و ناشناخته و ناامیدانه می برد و تلاش همه را سرزنش میکند و به شکست فکری می رسد.

این بند را می توان اوج شعر دانست . چه ، از نظر محتوای شعر ، چه از نظر بهره گیری شاعر از تمام امکانات زبانی و بیانی و نمایشی . تحرک و فرازو فرود و اضطراب زنجیریان با مناظره ای که بین آنها در می گیرد تا به دانستن راز برسند با جملات معترضه ای که داخل پرانتز قرار می گیرد و واژگان و عبارات مناسب به اوج بیان تصویری خود می رسد. گفت و گوها به حالت عاطفی آنها نیز در خور تحسین است . استفاده از انواع قافیه درونی و میانی و کناری نیز سطرها را درخشان کرده است . حرکت شعر از سطر: « دوباره خواند ...» تا سه سطر بعد تند می شود و سپس متناسب با محتوای شعر به کندی می گراید و اینها صورت نگرفته است مگر با مهارت استادانه ی اخوان از تمامی نیروی شاعریش.

«نشستیم / و/ به مهتاب و شب روشن نگاه کردیم / و شب شط علیلی بود.»

در بند کوتاه آخر که سکوت و سکون زنجیریان را فرا گرفته است حتی زمان در نظر آنان مسخ می شود و با ذهنیتی شکست خورده و مایوس مهتاب و شب نورانی را چونان رود ناتوانی می بینند ؛ مردابی که به خواب ابدی فرو رفته است . گویی همه ی راه ها به یاس و ناامیدی پایان می پذیرد . یاسی که نسل شاعر را سال ها در خود گرفتار کرده بود.

«این منظومه تراژدی ابدی و نافرجام زندگی معمولی آدم هاست که با زنجیر قیدها و تکلف ها ، الزامات و ضرورت ها و آلام و دردها به بند کشیده شده و در دوران حیات کوتاه خود محکوم هستند تا یک مجموعه اعمال را تکرار کرده و از نسلی به نسل دیگر منتقل سازند؛ تولد ، بالندگی ، تقاعد، افتادگی و سرانجام ؛ مرگ!».

بینش اخوان تراژیک است ... تفکری که جهان و انسان را افتاده در دایره ی تقدیر و سرنوشت می داند» و «با وجود مضمون کهن مفهومی دقیقا امروزین پیدا می کند ؛ تمامی تقلاهای ما در تکرار غرق می شود.» با این همه می توان گفت :« اگر نابودی در انتظار ماست آن را سرنوشتی ناعادلانه بگیریم ، با تقدیر پنجه در پنجه بیفکنیم ، حتی بی امید پیروزی .»

شعر کتیبه می تواند یادآوری افسانه ی سیزیف در اساطیر یونانی باشد. شاهزاده ای که به علت تمرد از فرمان خدایان و وسوسه ی پرسش درونی به نفرین آنا محکوم می گردد تا ابد تخته سنگی را از دامنه به بالای قله ببرد ؛ در حالی که پس از صعود تخته سنگ بر عمق دره ها رها می شود و این کار عبث را باید همواره تکرار کند. «آلبر کامو اسطوره ی سیزیف را نمایشگر سرنوشت دردناک بشر می داند . اما آگاهی به حقیقت شکست را مقدمه ی پیروزی و حتی خوشبختی می شمارد.» این نوشته را با رباعی زیر که واگویه ای از کتیبه ی سترگ اخوان است به پایان می بریم :

سنگی است دو رو که هردو می دانیمش

جز «هیچ» به هیچ رو نمی خوانیمش

شاید که خطا زدیده ی ماست ،

بیا یک بار دگر نیز بگردانیمش


آخرین نظرات ثبت شده برای این مطلب را در زیر می بینید:

برای دیدن نظرات بیشتر این پست روی شماره صفحه مورد نظر در زیر کلیک کنید:

بخش نظرات برای پاسخ به سوالات و یا اظهار نظرات و حمایت های شما در مورد مطلب جاری است.
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .

شما نیز نظری برای این مطلب ارسال نمایید:


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: